شعری آتشین از استاد دیندار متخلص به(کامران) تقدیم وب شما هی کنم
موجهای دربدر
شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:
اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)
آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر
شده الهام بر آن سینه پاک
آری این عارف نقاش طبیعت دوست است
لیک دربین خلایق قدم آیا زده است
به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر
شده او همدم هم کاسه
دهقان وکشاورز تهیدست یتیم
بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها
پدر و مادرشان کشته شده
آخر این شاعر نقاش نشسته خانه
بی خبر مانده زاشک ستم وآه
یتیمان تهیدست
که از ظلم ستم
پدرش مرده ز ظلم ظالم
مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها
داده جان لیک در آغوشش کودک گریان
کودکی در آنجا
مانده تنها وکند گریه بسی
زیرآن چکمه بیداد ستم
آب چشمش گلی اندر گلی است
کاش سهراب بجای کفتر
دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت
جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب
می شود ازستم وظلم همین آب گلی
آه سهراب نگاهت سطحی است
کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود
حال سهراب بیا گوش به کن
تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا
زانکه دارد هنر شعر صفای دگری
تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند
یادت ای شاعر آزاده بخیر....
********
موجهای دربدر
هر روز آب دیده طفلان بی پدر
مانند جویبار نه چون موج در بدر
از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما
آری به رنگ خون دلا می کند گذر
هر روز آب دیده مردان داغدار
از عقده های بی حد آنان دهد خبر
هر روز آب چشم تهیدست مردمان
چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر
هر روز میشود گِلی این آب های پاک
کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر
آدرس:موجهای دربدر
شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:
اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)
آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر
شده الهام بر آن سینه پاک
آری این عارف نقاش طبیعت دوست است
لیک دربین خلایق قدم آیا زده است
به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر
شده او همدم هم کاسه
دهقان وکشاورز تهیدست یتیم
بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها
پدر و مادرشان کشته شده
آخر این شاعر نقاش نشسته خانه
بی خبر مانده زاشک ستم وآه
یتیمان تهیدست
که از ظلم ستم
پدرش مرده ز ظلم ظالم
مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها
داده جان لیک در آغوشش کودک گریان
کودکی در آنجا
مانده تنها وکند گریه بسی
زیرآن چکمه بیداد ستم
آب چشمش گلی اندر گلی است
کاش سهراب بجای کفتر
دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت
جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب
می شود ازستم وظلم همین آب گلی
آه سهراب نگاهت سطحی است
کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود
حال سهراب بیا گوش به کن
تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا
زانکه دارد هنر شعر صفای دگری
تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند
یادت ای شاعر آزاده بخیر....
********
موجهای دربدر
هر روز آب دیده طفلان بی پدر
مانند جویبار نه چون موج در بدر
از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما
آری به رنگ خون دلا می کند گذر
هر روز آب دیده مردان داغدار
از عقده های بی حد آنان دهد خبر
هر روز آب چشم تهیدست مردمان
چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر
هر روز میشود گِلی این آب های پاک
کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر
آدرس:موجهای دربدر
شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:
اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)
آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر
شده الهام بر آن سینه پاک
آری این عارف نقاش طبیعت دوست است
لیک دربین خلایق قدم آیا زده است
به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر
شده او همدم هم کاسه
دهقان وکشاورز تهیدست یتیم
بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها
پدر و مادرشان کشته شده
آخر این شاعر نقاش نشسته خانه
بی خبر مانده زاشک ستم وآه
یتیمان تهیدست
که از ظلم ستم
پدرش مرده ز ظلم ظالم
مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها
داده جان لیک در آغوشش کودک گریان
کودکی در آنجا
مانده تنها وکند گریه بسی
زیرآن چکمه بیداد ستم
آب چشمش گلی اندر گلی است
کاش سهراب بجای کفتر
دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت
جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب
می شود ازستم وظلم همین آب گلی
آه سهراب نگاهت سطحی است
کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود
حال سهراب بیا گوش به کن
تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا
زانکه دارد هنر شعر صفای دگری
تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند
یادت ای شاعر آزاده بخیر....
********
موجهای دربدر
هر روز آب دیده طفلان بی پدر
مانند جویبار نه چون موج در بدر
از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما
آری به رنگ خون دلا می کند گذر
هر روز آب دیده مردان داغدار
از عقده های بی حد آنان دهد خبر
هر روز آب چشم تهیدست مردمان
چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر
هر روز میشود گِلی این آب های پاک
کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر
موجهای دربدر
شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:
اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)
آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر
شده الهام بر آن سینه پاک
آری این عارف نقاش طبیعت دوست است
لیک دربین خلایق قدم آیا زده است
به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر
شده او همدم هم کاسه
دهقان وکشاورز تهیدست یتیم
بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها
پدر و مادرشان کشته شده
آخر این شاعر نقاش نشسته خانه
بی خبر مانده زاشک ستم وآه
یتیمان تهیدست
که از ظلم ستم
پدرش مرده ز ظلم ظالم
مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها
داده جان لیک در آغوشش کودک گریان
کودکی در آنجا
مانده تنها وکند گریه بسی
زیرآن چکمه بیداد ستم
آب چشمش گلی اندر گلی است
کاش سهراب بجای کفتر
دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت
جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب
می شود ازستم وظلم همین آب گلی
آه سهراب نگاهت سطحی است
کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود
حال سهراب بیا گوش به کن
تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا
زانکه دارد هنر شعر صفای دگری
تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آ
-----------------------------------------
رای وب شما غزلی زیبا
از :استاد دیندار(کامران) تقدیم می کنم
از هفت آسمان گذرداعتبار شعر
مانا پایدار بود روزگار شعر
ازخاکیان کسی به غبارش نمی رسد
باشدسوار با ل ملائک نگار شعر
باغ مراخزان و هراسی ز چرخ نیست
خندان شکوفه های دل ازنو بهارشعر
دردا که خیل بی هنران در زمان ما
مضراب ها گرفته نوازند تار شعر
احساس شاعرانه ام ای جان مکّدر است
چون فتنه هابه پا بود اندر دیار شعر
بازار شعر را دو سه مداح بی هنر
آشفته کرده اند چو زلف نگار شعر
شعری که خالی است ز احساس و شورحال
کی می توان شمر د نش اندر شمار شعر
یک بیت شعر عرصه جولان شاعر است
کامران ز فیض عشق تو شدشهسوار شعر
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2